نیما حامد ارکانی ایرانی است که سنی در حدود 30 سال دارد، او مدرک لیسانس خود را در ریاضی و فیزیک را از دانشگاه تورنتو در سال 1993 گرفته و پس از آن دکترا را در سال 1997 از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافت کرده است. نیما حامد ارکانی پس از آن در شتابدهنده خطی استنفرد شروع به کار کرد ... در سال 1999 به عنوان استاد دانشگاه برکلی مشغول به کار شد. وی در سال 2002 پس از یکسال ملاقات با استادان دانشگاه هاروارد به عنوان استادی در دانشگاه هاروارد رسید و کمی بعد از آن به مقام استادی در تحصیلات پیشرفته در دانشگاه پرینستون رسید. این مقام از سال 1933تا سال 1955(زمان مرگ انیشتن) در دست انیشتن بوده که هم اکنون نزد دکتر ارکانی است. دکتر ارکانی همکنون در زمینه فیزیک ذرات، نامی برای خود دست و پا کرده است. نظریه انقلابی او در زمینه عملکرد جهان می باشد.
یک روز جبرییل نزد خدا گلایه میکند: "آخه خدا ... این چه وضعیه ؟ ما یک مشت ایرونی توی بهشت داریم که فکر میکنن اومدن خونهی باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همهشون لباسهای مارکدار و آنچنانی میپوشن! هیچکدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون بنز و بیامدبلیو جایی نمیرن! یکیشون دو ماه پیش بوق و کرنای من رو قرض گرفت و دیگه ازش خبری نشد، حالا که رفتم سراغش میگه گمشون کرده . من خسته شدم از بس جلوی دروازهی بهشت رو جارو کردم. امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پره از پوست تخمه و تخم هندونه و پوست خربزه! من حتا دیدم بعضیهاشون کاسبی میکنن و هالههای بالای سرشون رو به بقیه میفروشن!" ما می خواستیم بپرسیم بعد از اینکه پرده و فرش و یخچال خریدیم و پول بنزین و گازوئیل و آب و برق و گازمان را هم دادیم، با بقیه این 82 هزار تومان چه کار کنیم؟ ** ** ** ** آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود. هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می رساندند، خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیره مان پر می کردیم. اگر به زودی باران نمی بارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بود که درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه ای بودم. نکته ها: روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
در سال گذشته نیز بارها مهمان انستتیو علوم طبیعی بوده و به گفته Peter goddarg مدیر انستتیو : ما با دکتر ارکانی تماس گرفته تا او به جمع استادان ما بپیوندد و او نیز موافقت کرد به گفته وی او یک تصویر ذهنی و یک درک عمیق از ظواهر تئوری های مدرن دارد و او قرار است نقش یک رهبر را در آزمایش در LHC را داشته باشد. پرفسور Nathan seibery عضو انستتیو علوم طبیعی افزود: درک عمیق او از فیزیک و خلاقیت قابل توجه وی باعث پیشرفت انستتیو خواهد شد.
دکتر نیما حامد ارکانی (رهبر فیزیکدانان نظری) افکار ما را در مورد فضا و زمان باز کرده و به گفته ایشان جهان حد اقل 11بعد دارد. این نظریه انقلابی را در فیزیک بوجود خواهد آورد. در تئوری ابر ریسمان و یا به اختصار ریسمان، تلاش بر این بوده که توضیح دهد ذرات کوچکترین حالت در این جهان نیستند بلکه حلقه هایی که دارای نوسان می باشند، که ریسمان نامیده می شوند کوچک ترین چیز می باشد. در این نظریه ریسمان در 11بعد نوسان می کند و بر خلاف ما که در 3 بعد مکان و یک بعد زمان هستیم. بیشتر مدلها در این تئوری حداقل 7 بعد دیگر را نشان می دهد که برای انسان قابل درک نیست.
دکتر ارکانی با فیزیکدانانی به نام Dimopoulos و Dvail پیشنهاد کردند که بعضی از این ابعاد بزرگتر از حدی است که قبلا تصور می شد و این مدل (ADD (Arkani- Dvail- Dimopoulos نام دارد متاسفانه این ابعاد قابل مشاهده نمی باشند، زیرا گرانش تنها نیروی هست که بر آنها احاطه دارد.
مخالفت بعضی ها با این تئوری به این دلیل است که نمی توان آن را آزمایش کنند. برای مثال، گر شما در ماشین خود نشسته باشید و دستگاه GPS شما روشن باشد، شما می توانید سرعت و مکان دقیق خود را در یک لحظه بدانید. ولی این کار در دنیای ذرات غیر ممکن است و شما نمی توانید سرعت و مکان یک جسم را در یک لحظه بگویی.
خدا گفت: "ای جبرییل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستن و بهشت به همهی فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی خیلی بد نیست! برو زنگی به شیطان بزن تا بفهمی مشکل واقعی یعنی چی!"
جبرییل به شیطان زنگ میزند. دو سه بار تلفن شیطان روی پیغامگیر میرود تا بالاخره شیطان نفسنفسزنان جواب میدهد: "جهنم. بفرمایید؟"
جبرییل میگوید: "آقا خیلی سرت شلوغه انگار!"
شیطان آهی میکشد و میگوید: نگو که دلم خونه. این ایرانیها اشک منو در آوردن. به خدا شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم اینطرف، یه آتیشی دارن اونطرف به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبهسوری بود و آتیشبازی... حالا هم که .... ای داد !!! آقا نکن! آقا ... جبرییلجان من برم... اینها دارن آتش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!!"
خواستیم از هدفمند سازی یارانه ها بنویسیبم ، جرات نکردیم ! حالا شما فوری نفرمایید که ترسوها ! این طرح مهمترین طرح در طول تاریخ و خاورمیانه است ، چرا چیزی درباره اش نمی نویسید ؟ به هر حال آدم ترسو باشد بهتر از این است که بشود فتنه گر اقتصادی ! از این طرح انتقاد نکند بهتر از این است که بشود جزء آن 170تا یا 270 تا یا 1500 سایتی که بنا بر اعلام دقیق مسئولین دارند همین الان علیه هدفمندی یارانه ها می نویسند . ما می خواستیم بپرسیم بعد از اینکه پرده و فرش و یخچال خریدیم و پول بنزین و گازوئیل و آب و برق و گازمان را هم دادیم ، با بقیه این 82 هزار تومان چه کار کنیم ؟ حالا نمی پرسیم ! فوقش آن موقع یک فکری می کنیم دیگر . مثلاً باقی اش را می دهیم به یک آدم مستمند ، البته اگر مستمندی باقی مانده باشد ! اصلاً می دهیم به این مثلاً پولدارهایی که تا آن موقع قرار است به خاک سیاه بنشینند و بهشان یارانه نرسد !
اینکه 40 درصد از کارمندان مملکت به فرموده باید تا چند سال آینده از منزل امورات اداره را انجام بدهند ، بالذات خبر خوبی است اما ... آممما دارد ! حالا ما کاری با زیر ساخت میر ساخت و این سوسول بازی ها که همه اش در جهت سیاه نمایی و تخریب مطرح می شود نداریم . هیچی هم درباره اینکه کارمند جماعت همینطوری که رییس بالای سرش است ، اینطوری کار می کند وای به حال آن طوریش ! نمی گوییم . حرفی هم درباره شیوه های محاسبه اضافه کاری ، حق شیفت و شبکاری در خانه نمی زنیم ، فقط و فقط می پرسیم آیا برای این همه مجله جدول که از نان خوردن می افتند ، آن همه بحث های تخصصی سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی ، ورزشی و ... ، اون همه جریان و گردش اطلاعات ، فکری کرده اید ؟ وقعاً کارمند اگر بنشیند توی خانه اش با چه کسی درباره آخرین تحولات بورس نیویورک و به قول یکی از مسئولین دلسوز « بحث های بیهوده سیاسی که اصلاً لزومی به مطرح شدنش نیست » سخنرانی کند ؟ در آن صورت بچه مردم عقده ای نمی شود ؟ می شود دیگر ...
بودن یا نبودن اینترنت ؟ مسئله این است . حالا واقعاً مسئله همین است ؟ یعنی اگر رتبه ایران در زمینه سرعت اینترنت در بین 185 کشور 176هم نبود و به جای کشور دوست و غیر همسایه « کره جنوبی » رتبه اول را داشت الان وضعمان بهتر بود ؟ مثلاً اگر همین سایت مشرق خودمان به جای 5 دقیقه ، سه سوت بالا می آمد و شما این مطلب را زودتر می خواندید چه اتفاقی می افتاد ؟ ما که همین الان هم در زمینه جستجوی برخی کلمات « ویژه » در جهان اولیم ! همه نظرسنجی های دنیا را با همین سرعت ناچیز می ترکانیم . 20 برابر کشور چین از « چیز شکن » استفاده می کنیم ؟ حتی با قیمت 100 و 200 برابری نرخ اینترنت جهانی هم مشکلی نداریم . بانکداری الکترونیکمان هم لااقل توی تبلیغات تلویزیونی بانکها کل یوم دنیا را مبهوت خودش کرده است !
پس مشکل کجاست ؟ می بینید که هیچ جا !
این قضیه سعادت آباد برای هر کس آب نداشت برای روزنامه نگار جماعت خوب نانی داشت که توی این اوضاع قمر در عقرب توانست چند روزی تیتر اولش را تامین شده ببیند . حالا اگر این وسط فرمانده نیروی انتظامی بگوید که دلیل پیگیری حادثه سعادت آباد توسط مطبوعات را نمی فهمد ، دلیل دارد . دلیلش هم این است که جناب احمدی مقدم روزنامه نگاری نکرده است یا اگر کرده است کم کرده است ! فرمانده پلیس گفته : چه انتظاری از ماموران نیروی انتظامی داشتید ؟ اگر شلیک می کردند می گفتید چرا زدید ؟ اگر هم نمی زدیم ... البته ما که شنیده ایم ( ندیده ایم ها ! ) ماموران پلیس حاضر در حادثه میدان کاج اصلاً سلاح نداشتند که شلیک بکنند یا نکنند ! و باز هم البته تر اینکه اگر کار نیروهای پلیس حاضر در میدان جنگ – ببخشید – کاج درست بوده پس چرا قرار شده با آنها برخورد بشود ؟!
اما اینکه ما از ماموران پلیس انتظار برخورد با مجرمان آن هم وسط روز روشن را نداشته باشیم ، دلیل نمی شود که از مردم عادی که سلاحی جز موبایل دوربین دار همراه ندارند ، نخواهیم « که آنها در این مواقع بی تفاوت نباشند » این را هم رییس قوه قضائیه مملکت فرموده اند تا معلوم شود در صورت – زبانم لال –تکرار دوباره این نوع حوادث تقسیم کار شده است و ثابت شود که مسئولان از کنار این اتفاقات به راحتی نمی گذرند !
بازی های آسیایی یواش یواش دارد نفس های آخرش را می کشد . الحمدالله ایندفعه اوضاع خیلی بد نبود و مدالهای طلا آنقدر بود که تلویزیون عمو عزت بتواند ده بیست بار صدای گوینده های چینی را تکرار بکند : ایرون ، اران ، اییییران و ... و پشت سرش هم ده دوزاده تا سرود « ملی پوشان پیروز باشید و قهرمانان ، پهلوانان و ... » پخش بکند و اینطوری چند روز دیگر هم امورات صداو سیما را بچرخاند . ولی حالا از سیاه نمایی گذشته شنیده ایم ( ندیده ایم ها ! ) ، هر چقدر هم رقابت در بخش های مختلف ورزشی تنگاتنگ و داغ بوده ، هیچ کدامشان عمراً به داغی رقابت بعضی از مقامات بلند پایه ورزش یک کشور ! در تقسیم وظایف اهدا مدال و گل به ورزشکاران مدال آورده نمی رسیده است . این مقامات بلند پایه که از اول بازی ها تا روز آخرش در گوانگژو حضور داشتند هیچ کدامشان به اهدای گل راضی نشده ، دوست داشتند خودشان مدال بازی ها را گردن قهرمان بیندازند ! حتی شنیده شده است که در برخی مواقع مقامات برگزار کننده خودشان آستین بالا می زدند و اقدام به برگزاری عادلانه مراسم « آننا نباران دو دو اسکاچی » با حضور نماینده محترم دادستانی چین می نمودند تا مشکل به خوبی و خوشی حل و فصل شود ! البته همه سرپرستان تیم های ورزشی آن مملکت گفته اند که حضور بزرگان اهل تمیز در طول بازی ها باعث روحیه مضاعف ورزشکاران شد. ولی این موضوع چینی ها که از تهیه و تدارک تشریفات حضور تنها روسای باقیمانده تا ته بازی ها ذله شده بودند را به فکر انداخت که دفعه بعدی پشت دستشان را داغ بکنند و کنگر به مهمان جماعت ندهند !
وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّه ی ناهار برای شوهر و برادر شوهرهایم بودم"بیلی" پسر 6 ساله ام را در حالی که به سمت جنگل می رفت دیدم. او به آسوده خیالی یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمی داشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را می دیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه می رود و سعی می کند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقه ای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام می داده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچ ها را درست کنم. لحظه ای بعد او دوباره با قدم هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمی داشت و بعد با عجله به سمت خانه می دوید. بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام می دهد و نمی خواستم فکر کند او را کنترل می کنم. دست هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از 2 یا 3 قاشق نبود.
هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغ ها و شاخه های درختان با صورت او برخورد می کردند، اما هدف او خیلی خیلی مهم تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار می کند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آن ها رفت. دلم می خواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخ هایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمه ای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست. تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج می برد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند. هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم می رفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطره ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق می زد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطره های آبی که به آهستگی می چکیدند، دست های او را پر کند.
حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب بازی با شلنگ آب در هفته ی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفه جویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و می خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: من آب را هدر ندادم و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی سیراب کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می کرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگی ام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطره های اشک از صورتم به زمین می افتادند، ناگهان قطره ها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می گریست.
بعضی ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمی توانم با آن ها بحث کنم، حتّی سعی هم نمی کنم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچه ای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد !
این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد برای کسی که دوستش دارید، کاری نیک انجام دهید؟
این شیوه ی خداوند است! او با شما صحبت می کند و می خواهد شما با او حرف بزنید. آیا تا به حال مستاصل و تنها شده اید، طوری که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید؟
این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال اتفاق افتاده که به کسی فکر کنید که مدّت هاست از او خبری ندارید سپس، بعد از مدّتی کوتاه او را ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته باشید؟
این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال چیز خارق العاده ای را بدون این که آن را درخواست کرده باشید دریافت کرده اید در حالی که توانایی پرداخت هزینه آن را نداشته اید؟
این شیوه ی خداوند است! او از خواسته قلبی ما خبر دارد. آیا فکر می کنید این متن را تصادفی خوانده اید؟ نه این طور نیست. و اکنون این خداوند است که در قلبتان حضور دارد!
به خداوند نگویید که چقدر طوفان مشکلات شما بزرگ و سهمگین است... به طوفان بگویید که خدای شما چقدر بزرگ و توانا است.
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |