سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

یک دانشجوی "ام. آی. تی" آینه ای را توسعه داده است که به
فردی که روبروی آن ایستاده می‌گوید که در چه وضعیت جسمی‌قرار دارد.
"مثل گچ سفید شده ای! حالت خوب است؟" این جمله ای است که همه ما وقتی که احساس ناخوشی می‌کنیم از دیگران شنیده ایم. این نشان می‌دهد که ظاهر افراد وضعیت جسمانی آنها را نشان می‌دهد.
بسیاری از مردم برای کنترل وضعیت فیزیولوژیکی بدن خود یک دستگاه اندازه گیری فشار خون، یک گوشی پزشکی برای شنیدن ضربان قلب و یا حتی یک الکتروکاردیوگراف جیبی در خانه دارند.
اکنون یک دانشجوی موسسه تکنولوژی ماساچوست آینه ای را توسعه داده است که از فاصله دور می‌تواند مهمترین پارامترهای حیاتی را بخواند.
این فناوری قادر است موج جریان خونی که از قلب به دستگاه گردش خون پمپاژ می‌شود را درک کند. این فناوری قادر است فاصله نور تابش شده از پوست چهره را ارزیابی کرده و براساس آن موج جریان خون را اندازه گیری کند.

نخستین بار "جانیس پاولدیس" از دانشگاه هادسون در سال 2007متدی را توسعه داد که می‌توانست با تحلیل گرمای پوست صورت در پرتوهای مادون قرمز، فاصله جریان خود را اندازه گیری کند.
این دانشمند از این سیستم برای بیمارانی که به طور روحی از تماس ابزارهای پزشکی حتی دستگاه ساده ای چون الکتروکاردیوگرام هراس داشتند استفاده کرد. این سیستم نتایج بسیار خوبی داشت اما بسیار گران و پیچیده بود.
این درحالی است که متد جدید این دانشجوی "ام. آی. تی" ارزانتر و کاربردی تر بوده اما به همان اندازه دقیق و قابل اطمینان است.

 

در آزمایش این آینه از 12داوطلب استفاده شد. این افراد می‌توانستند بر روی نمایشگری که از طریق یک "وبکم" به یک آینه تبدیل شده بود تصویر خود را مشاهده کنند.
نتایج به دست آمده از این آینه با نتایجی که یک دستگاه "اکسیومتر" که برای اندازه گیری اکسیژن خون استفاده می‌شود به دست آورده بود مقایسه شد.
نرم افزاری که این دانشجوی "ام. آی. تی" بر روی "وبکم" رایانه نصب کرده قادر است حرکات ناخودآگاه سر را تشخیص دهد.
براساس گزارش اپتیک اکسپرس، اشتباهات منفی این روش تشخیص آینه ای تنها 01/0 درصد و اشتباهات مثبت تنها 47/0 درصد است.
در آینده، زمانی که افراد در دستشویی خانه خود مشغول مسواک زدن هستند می‌تواند علائم حیاتی سلامت را اندازه گیری کرده و به طور خودکار این اطلاعات را از راه اینترنت به پزشک ارسال کند.

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/8/30ساعت 2:27 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند  .

 

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد  .  

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی  .  

  

 


نوشته شده در یکشنبه 89/8/30ساعت 1:49 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. 
او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. 
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: 

« من آدم تاثیرگذارى هستم.» 

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. 
آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به
کلاس ارائه نمایند. 
یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: 

ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید. 
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند. 
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند. 
رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: 

لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید. 
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد. 
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14 ساله‌اش نشست و به او گفت: 

امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد. 
می‌توانى تصور کنی؟ 

او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم! 

او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود: 

«من آدم تاثیرگذارى هستم.» 

سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم. 
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم. 
امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى. 
تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم.
آن گاه روبان آبى را به پسرش داد. 
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد.
نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: 

« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح
دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.» 
من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم است..  پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد. 
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود.
او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند. 
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند. 
و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند: 

« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد. » 

همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید. 
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم می‌توان فرستاد! 

  من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.


نوشته شده در یکشنبه 89/8/30ساعت 10:58 صبح توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

در روایتی آمده است:
شخصی پسر خود را نزد امام جعفر صادق(ع) برد و گفت: «این بچه مرا کلافه کرده و دائم از من می پرسد که خدا را به من نشان بده !و من هنوز نتوانسته ام پاسخ او را بدهم.»
امام صادق(ع) فرمودند: «این کار تو نیست!» سپس بدون این که کودک متوجه شود، دستور دادند مقداری قند را در آب حل کرده و بیاورند.
وقتی آب قند آماده شد، «امام رو به کودک فرمودند: پسرم بنوش!
آن گاه از او سؤال کردند: «چه مزه ای می دهد؟»
کودک گفت: «شیرین است.»
ایشان سؤال کردند: «چرا شیرین است؟»
کودک گفت: «حتماً ماده شیرینی داخل آن است.»
امام(ع) از کودک خواستندآن ماده را نشان دهد. کودک گفت: «دیده نمی شود.»
امام سؤال کردند: «پس از کجا متوجه شدی که شیرین است؟»
کودک پاسخ داد: « از مزه اش فهمیدم که چیز شیرینی در آب حل شده و موجب شیرینی آن گردیده است.»
امام صادق(ع) او را تحسین کردند و فرمودند: «خدا هم در این عالم حضور دارد و همان لذتهایی که از مشاهده کوه، دشت، طبیعت، خوراکی ها و نوشیدنی ها و... می بری، نشان دهنده حضور خالق این زیبایی ها یعنی خداست که با چشم نمی توان دید، ولی حضورش را می توان درک کرد.»

خدا را به کودک دلبند خود نشان دهید
کودکان در سالهای اول زندگی (سه - چهار سالگی)، نام خدا را یاد می گیرند، کمی که بزرگتر می شوند (پنج- شش سالگی) عاشق خدا می شوند، اگر پدر و مادر خدا را به درستی به او معرفی کنند.  در این مرحله بایداز لطف و کرم خدا، مهربانی و قدرت خدا و زیبا دوستی او بگوییم؛ درباره بهشتی که به نیکوکاران وعده داده سخن بگوییم  و در این سالها هرگز از قهرخدا و جهنم گناهکاران چیزی نگوییم.
در این دوران کودکان عاشق دعا، نماز و نیایش می شوند . دوست دارند برای آنها داستانهایی درباره خداوند بگوئید . دوست دارند درباره پیامبران و امامان حرف بزنید و از آنها برایشان داستانهایی تعریف کنید.
کودکان در هفت سالگی به کنجاوی می رسند و از خداوند می پرسند و بیشتر خواهان اثبات وجود خدا می شوند.
به روش امام جعفر صادق (ع) خدا را به کودک دلبند هفت ساله خود  نشان بدهید.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 4:46 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!
نکته ها: خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد

  

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 4:35 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس