سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
 سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.

پندها:
 هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.

  

   

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 2:4 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی? حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. 
  تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند? ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت:
 هر وقت دو سکه به تو نشان دادند? سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد:
 ظاهراً حق با شماست? اما اگر سکه طلا را بردارم? دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

پندها:
«اگر کاری که می کنی? هوشمندانه باشد? هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.» (1)
ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌ تر و ترویج، کسب و کار « گدایی » خود را رونق می‌بخشد. او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند.

پاورقی:
1- پائولو کوئیلو

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 1:49 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.
عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ " کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم."
عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش."
دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد.
نویسنده: ناپلئون هیل

نکته ها:
نیروی اراده مهمترین و سـودمندترین عناصر برای دستیابی به موفقیت است برای تقویت آن موارد زیر را عمل کنید
 1- اعتماد به نفس، اولین شرط پیروزی است پس به خود اعتماد داشته باشید .
2- در مبارزه با مشکلات زندگی با تمام قوا پیش بروید و نهراسید . مثبت فکر کنید، ابتکار عمل داشته باشید و مطمئن باشید انجام کارها به بهترین نحو از شما بر می آید .
3- از خودتان تصویر خوبی در ذهن داشته باشید، زیرا همان خواهید شد که فکر می کنید می توانید بشوید . 
4 - «خواستن، توانستن است » جمله ای است که پر از انرژی و قدرت است . آن را در صفحه ذهن خود وارد کنید . 
5 - دنیا با چنان سرعتی پیش می رود که شخصی که می گوید; نمی شود این کار را کرد، به وسیله کسی که آن را ممکن می سازد، از میدان به در می رود . 
6 - به خاطر داشته باشید شما بزرگ تر از هر اتفاقی هستید که ممکن است برای شما رخ دهد .
7- از چه می ترسید، آن را فراموش کنید
8- تمام منابع پیشرفت شما در مغز شما وجود دارد؛ پس هر گاه اراده می کنید، از تفکر خود کمک بگیرید.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 1:37 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

در حکایتی قدیمی آمده است: وقتی حضرت عیسی روی صلیب درگذشت بی درنگ به دوزخ رفت تا گناه کاران را نجات دهد.
شیطان بسیار ناراحت شد و گفت: دیگر در این دنیا کاری ندارم . از حالا به بعد، همه تبهکارها و خلاف کارها و گناه کارها و بی ایمان ها، همه یکراست به بهشت می روند!
عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید:- ناراحت نباش. تمام آنهایی که خودشان را بسیار با تقوا می دانند و تمام عمرشان کسانی را که به حرف های من عمل نمی کنند محکوم می کنند، به این جا می آیند. چند قرن صبر کن تا ببینی که دوزخ پُرتر از همیشه می شود!

پندها:
پند این حکایت، پیام سوره مائده است؛ سوره مائده که آن را سوره «عقود» یعنی قراردادها و پیمان‌ها نیز می‌نامند از سوره‌هایی است که در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم(ص) بر او نازل شده است.
این سوره از ویژگی خاصی برخوردار است.نکته جالب این که ترجیع بند آیات این سوره فراز «و اتقواللّه» می‌باشد که دوازده مرتبه در این سوره تکرار شده و چنین فراوانی در هیچ یک از سوره‌های قرآن یافت نمی‌شود،حتی سوره بقره که مدنی است و حجمی بیش از دو برابر سوره مائده دارد،تعداد «و اتقواللّه» هایش کمتر از ده تاست (دقیقاً نه تا) و سوره شعراء که سخن انبیاء را نقل می‌کند که هر یک به قوم خود می‌گفتند:«فاتقوا اللّه و اطیعون» باز تعدادش کمتر از ده تا می‌باشد.(دقیقاً هشت عدد)
به نظر می‌رسد این مقدار تأکید بر تقوای الهی دلیل بر این است که وقتی افراد به مال،مکنت،مقام و موقعیتی می‌رسند از خداوند غافل می‌شوند و به اموری دست می‌زنند که علاوه بر بد نام کردن و جهنمی ساختن خود، به روابط بین انسان‌ها،به پیمان‌هایی که بسته‌اند و باید به آنها وفا کنند و به اخلاق جامعه و … ضربه می‌زنند.
بنابراین باید پیوسته ندای «و تقوا اللّه» در گوششان باشد تا شاید کمی به خود آیند و همه چیز را فدای مقام و موقعیت خویش نسازند.

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 12:54 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

مردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده‌است و سعی در بردن دارد!  
 
1- جنگ صد ساله چقدر طول کشید؟

الف: 116 سال
ب: 99 سال
ج: 100 سال
د: 150 سال

او نمی تواند به سوال جواب دهد .

2- کلاه‌های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟
الف: برزیل 
ب: شیلی 
ج: پاناما 
د: اکوادور

حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک می‌کند. 

  3- روس‌ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن می گیرند؟  
الف: ژانویه
ب: سپتامبر
ج: اکتبر
د: نوامبر


خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند .  

 4- اسم شاه جرج ششم چه بود؟ 
الف: ادر
ب: آلبرت
ج: جرج
د: مانوئل

این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت می‌کند .

 5- نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟ 
الف: قناری 
ب: کانگارو
ج: توله‌سگ
د: موش

در این جاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف می‌دهد . 
اگر خیلی خودتان را گرفته‌اید که همه جواب‌ها را می‌دانید و به این دوست بنده خدا کلی خندیده‌اید، بهتر است اول جواب‌ها را مطالعه کنید.

 جواب‌ها :

1: جنگ صد ساله در واقع 116سال طول کشید.( 1337- 1453)  

2: کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود . 

3: انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود.

4: اسم شاه جرج، آلبرت بوده که بعد از رسیدن به مقام پادشاهی به جرج تغییر نام داد . 

5: توله سگ، اسم لاتین آن Insularia Canariaاست که یعنی جزایر توله سگ .

حالا می توانید به خودتان بخندید

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 12:24 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس