سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

قانون صف
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد

 

قانون تلفن
اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود

 

قانون تعمیر
بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد

 

قانون کارگاه

اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید

 

قانون معذوریت

اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن، پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد

 

قانون حمام

وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد

 

قانون روبرو شدن
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد

 

قانون نتیجه
وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد

 

قانون بیومکانیک
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد

 

قانون تئاتر
کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند

 

قانون قهوه
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید


نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 3:23 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

       

 

افراد دارای دید سالم

Red-Green Color Blind

افراد دارای کور رنگی

Left

چپ

Right

راست

Left

چپ

Right

راست

Top

بالا

25

29

Top

بالا

25

Spots

نقطه

Middle

وسط

45

56

Middle

وسط

Spots

نقطه

56

Bottom

پایین

6

8

Bottom

پایین

Spots

نقطه

Spots

نقطه

 

                   


نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 3:7 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد.
او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت: "من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند. یکی دیگر گفت: شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد.هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید: این دست چه کسی است، داگلاس؟داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد: خانم معلم، این دست شماست. معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟! آیا تا بحال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیده اید؟ بر سر فرزندان خود چطور؟


نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 2:42 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

ای پرنده پرواز کن با اینکه پر و بالت زخمی است ولی پرواز کن. مگذار سکوت و رخوت این قفس، شوق و اشتیاق رهایی را در تو بخشکاند. می دانم رهایی از این قفس بسیار سخت است و تو را دیگر توان جدال با این میله های فولادی نیست، ولی نگذار یاس و ناامیدی شوق رفتن را از تو بگیرد. نگذار که التهاب قفس لذت پرواز و آزادی را از یاد تو ببرد.

ای پرنده بدان که قفس هر گز نمی تواند پرواز را ار یاد تو ببرد. چون پرنده یعنی پرواز و پرواز یعنی آزادی.

 


نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 1:40 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

 

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

 

 

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

 

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

 

 "دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."

 

به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه و قول بدیم که

 

نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه

 

نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه !

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/5ساعت 10:58 صبح توسط احمدی نظرات ( ) | |

<   <<   6   7      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس