سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

در سال 60 هجری یزد به جای پدر خود معاویه به حکومت رسید و برای آنکه از امام حسین (ع) بیعت بگیرد نامه به حاکم مدینه نوشت:
« از یزید بن معاویه ، به ولید بن عتبه ، حاکم مدینه / بدان که معاویه درگذشت و مرا جانشین خویش کرد. نخستین کار تو این است که به میل و رغبت یا به زور و اجبار ازاهل مدینه بخصوص از حسین بن علی بیعت بگیری/ هرکس که بیعت نکند، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست».
ولید امام حسین (ع) را برای گرفتن بیعت به خانه دعوت کرد و خبر مرگ معاویه و موضوع بیعت با یزید را با امام مطرح ساخت.
امام (ع) در پاسخ فرمود:« می دانم که شما به بیعت پنهانی من راضی نخواهید بود و از من خواهید خواست که آشکارا با یزید بیعت کنم.… فردا منتظرم باشید تا همراه با مردم نزد شما بیایم.»
مروان بن حکم، خطاب به ولید بانگ برآورد! مگذار حسین از این خانه خارج شود. همین جا او را گردن بزن، زیرا که دیگر به او دست نخواهی یافت.
امام حسین (ع) فرمود:« چه کسی را می ترسانید ؟ بگذارید بگویم که حتی یک نفر از خاندان رسول ا... را نخواهید یافت که با مردی فاسق و تبهکار چون یزید دست بیعت دهد. آنچه را که درباره یزید گفتم، بامداد فردا در حضور مردم تکرار خواهم کرد.»
سپس امام  در سکوتی سهمگین، با متانت و عظمتی خاص از خانه ولید خارج شد.
امام حسین (ع) آن شب را درکنار مزار جدش رسول خدا(ص)، بود و زیر لب با جد خویش نجوا می کرد: «ای رسول خدا، منم حسین، فرزند فاطمه، دختر عزیز و گرامی تو  ... اکنون از من می خواهند که برخلاف منش تو، به ستمکاری بی ایمان و پست، دست بیعت دهم. کاری که هرگز نخواهم کرد... »
امام نماز صبح را هم کنار مزار جد بزرگوارش رسول خدا اقامه کرد و برای آخرین به شهر مدینه نگاه کرد.
آغاز سفر حماسه ساز
روز بیست و هشتم ماه رجب سال 60 هجری امام حسین (ع) به همراه فرزندان و خویشان خویش از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. امام در وصیتنامه خود به برادرش محمد بن حنفیه پس از درود و سپاس خداوند نوشت:
« … اکنون از مدینه خارج می شوم، خروج من نه برای راحت طلبی است و نه از روی ترس و بیم / هدف من اصلاح دین جدم محمد (ص) است. من هرکجا که باشم، مردم را به خوبی و نیکی تشویق می کنم و از بدی باز می دارم...»
خبر ورود امام حسین و خانواده اش به مکه، در شهر پخش می شود. اهل مکه و سایر مسلمانان، به دیدار امام می روند تا بار دیگر چهره ای را مشاهده کنند که شباهت زیادی به رسول خدا دارد و سخنی را بشنوند که گویی از زبان پیامبر برمی آید.
دعوت مردم مدینه از امام حسین (ع)
خبر سرپیچی حسین از بیعت با یزید، مردم ستمدیده را به سوی او جذب می کند. حکومت یزید ، خودکامه است و از آئین خدا رنگ و بویی نبرده است. نامه ها و پیکها از شهر کوفه به سوی امام روانه می شود.
مردم کوفه در خانه « سلیمان بن صرد » از بزرگان شهر جمع می شوند و سلیمان از آنها پیمان می گیرد که درعهد خود برای یاری حسین بن علی وفادار بمانند. همه یکصدا فریاد بر می آورند:« به حسین بن علی که امام و فرزند امام است، همه گونه کمک خواهیم کرد.»
 امام ابتدا به نامه ها پاسخی نمی دهد. تعداد نامه ها به هزاران می رسد. مردم از ستم و تزویر یزید به او شکوه می کنند. در این هنگام، امام تکلیف خود می بیند که به یاری مردم بشتابد. در نخستین اقدام، سفیر خود مسلم بن عقیل را به کوفه می فرستد تا واقعیت امر را بررسی کند. در کوفه هجده هزار نفر ازمردم با مسلم بیعت می کنند.
اما یزید ، خیلی زود چاره اندیشی می کند. او عبیدا... بن زیاد را که مردی خبیث وسفاک بود، به حکومت کوفه می گمارد. این انتخاب، فضای رعب و ترس را بر کوفه حاکم می سازد. وضعیت شهر دگرگون می شود. در پی عهد شکنی مردم، مسلم، سفیر دلاور و بی باک حسین (ع)، تنها می ماند و سرانجام به شهادت می رسد. 
حرکت امام از مکه به مدینه
امام حسین (ع) حج را نیمه تمام می گذارد تا در انجام فرمان خدا، ملتی را از وجود حاکمی نالایق و ستمکار نجات دهد و راهی مدینه می شود.
سپاه امام در بین راه به سوارانی می رسند و امام از سواران سئوال می کند؛
در راه مدینه ، سوارانی از دور نمایان شدند .
- امام حسین (ع) : از کوفه چه خبر دارید؟
- یکی از سواران: سلام براهل بیت پاک رسول خدا/ در کوفه اشراف قوم را با پول و رشوه خریداری کرده اند. کیسه های آنها را پر کرده و دوستی آنها را نسبت به خودشان جلب نموده اند و بر ضد تو متفق شده اند.
- یکی دیگر از سواران: اما سایر مردم،‌ امروز دلهایشان به تو مایل است ولی فردا شمشیرهایشان بر ضد تو بکار می افتد.
امام حسین (ع): آیا قیس، فرستاده من به نزد شما آمد؟
- آری، یاران ابن زیاد، حاکم کوفه، او را دستگیر کردند و از او خواستند در میان مردم علیه تو سخن بگوید. اما قیس، تو و پدرت را به بزرگی ستود و ابن زیاد را سرزنش کرد. به دستور ابن زیاد او را از بالای قصر به پائین انداختند و او را به شهادت رساندند."
همراهان امام حسین (ع) با نگرانی می گویند:«ای پسر پیامبر، از راهی که که آمده ای باز گرد. به یقین این مردم ترا یاری نخواهند کرد.»
 اما گویی سخن سواران، امام حسین (ع) را در عزمش راسخ تر کرد؛ امام دستور می دهد اسبان را آب دهند و آماده حرکت شوند.
ملاقات حرّ با امام
سپاهیان امام حسین (ع) در میان راه با سوارانی روبه رو می شوند که نیزه به دست دارند و فرمانده آنها از تشنگی سپاه خویش خبر می دهد.
امام حسین (ع) با اینکه می دانست که این سواران، سپاهیان دشمن هستند. اما با منش بزرگوارانه اش دستور می دهد که به تمامی افراد تشنه و حتی اسبهای آنها آب داده شود. سپس از فرمانده سواران می پرسد: تو کیستی ؟
- من حر بن یزید ریاحی هستم .
امام می پرسد: آیا با ما هستید یا علیه ما؟
- ما برای بستن راه شما آمده ایم.
امام حسین (ع) به چهره افراد سپاه می نگرد. وقتی که درمی یابد این سپاه متعلق به اهل کوفه است، خطاب به آنها می فرماید: مگر شما نبودید که هزاران نامه به من نوشتید و مرا به شهر خود دعوت کردید؟
در این هنگام، شخصی از کاروان امام اذان می گوید و همه را برای نماز فرا می خواند.
هر دو لشکر به امامت حسین (ع) به نماز می ایستند. سپس، امام فرمان حرکت صادر می کند. اما حر با لشکر خود راه را برامام می بندد.
امام حسین: ای حر، از ما چه می خواهی؟
حر: من باید مانع حرکت شما شوم.
امام حسین باز هم سخنرانی و اتمام حجت می کند: « ای مردم، اندوه و حسرت بر شما باد که ما را به یاری خود فرا خواندید و چون دعوت شما را پذیرفتیم، شمشیرهای خود را علیه ما به کار گرفتید ... هیهات که ما زیر بار ذلت برویم. خدا و رسول خدا و مومنان، ما را از این امر باز داشته اند و هرگز روا نمی دارند که ما پیروی از این افراد پلید را به مرگ با عزت ترجیح دهیم.»
حر با لشکر خود ، کاروان امام را سایه به سایه، تعقیب می کند، در حالی که با سخنان پی در پی امام، طوفانی عجیب در دل او به پا می شود.
امام حسین (ع) در کربلا
امام حسین (ع) به همراه یاران وفادارش به صحرای کربلا رسیده اند و سپاهیان دشمن در آن سوی راه را بر امام بسته اند و هر ساعتی که می گذرد، بر تعدادش افزوده می شود .
 "عمر بن سعد ابی وقاص" به فرماندهی چهار هزار سرباز وارد کربلا می شود و امام حسین (ع) را به بیعت فرا می خواند. ساعاتی بعد، سپاهیان تازه نفس " شمر بن ذی الجوشن مرادی " ، به او می پیوندند. شمر غرق با نخوت و غرور، نامه عبیدا... بن زیاد حاکم کوفه را به عمر سعد تسلیم می کند.
در نامه آمده است: « ای پسر سعد، تو را نفرستادم که با حسین به نرمش رفتار کنی. اگر حسین تسلیم نشد، بر او و یارانش یورش ببر، همه را بکش و بر بدنهایشان اسب بتازان. تو با این کار پاداش نیکویی نزد من خواهی داشت. اما اگر نمی توانی، فرماندهی سپاه را به شمر واگذار کن.»
عمر سعد، رو به شمر می کند و می گوید خدا تو را لعنت کند. نیرنگ خود را بکار بستی.
و شمر، با صدای بلند، بانگ برمی آورد که تا فرمان یزید را انجام ندهد، آرام نمی نشیند.
روز های بعد فرماندهان سپاه دشمن، پی درپی از سوی حاکم کوفه نامه دریافت می کنند: به حسین بن علی بگوئید که باید خود و همه اصحابش با یزید بیعت کنند و در غیر اینصورت او را گردن بزنید. در نامه ای دیگر فرمان می رسد: به حسین سخت بگیرید و نگذارید او و یارانش قطره ای آب بردارند.
در چهره نورانی امام حسین (ع)، عشق به حقیقت و هدایت انسانها موج می زند. اما تباهی و گمراهی مردم کوفه، قلبش را می آزارد. او همچنان برای سپاهیان جبهه مقابل سخن می گوید:
" مردم، بنده دنیا هستند و دین بازیچه ای است بر زبان آنها تا هنگامی که زندگی آنها بر وفق مراد باشد. اما چون سختی آنها را فرا گیرد، دینداران بسیار اندک خواهند بود."
آخرین حرف های امام با یاران وفادارش
امام حسین (ع) در میان یارانش به پا خاست. با نگاهی عمیق آنها را از نظر گذراند. سپس صدایش سکوت شب را شکست: من یارانی بهتر از شما و خانواده ای بهتر از خانواده خود ندیدم. آنگاه با نهایت بزرگی و آزادگی فرمود:« پیمانی را که با من بسته اید، نادیده می گیرم و بیعتی را که با من کرده اید، از گردن شما برمی دارم  اکنون به همه شما اجازه می دهم، از همان راهی که آمده اید، باز گردید. از تاریکی شب که همه جا را فرا گرفته، استفاده کنید واز اینجا دور شوید. سپاهیانی که گرد آمده اند، تنها مرا می جویند.»
اما یاران دلاور امام در پاسخ امام حسین (ع)  از ایستادگی سخن گفتند؛ عباس، برادر دلاور حسین (ع)، قبل از همه بپا خاست و گفت: خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را تنها بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم.
پس از او « مسلم بن عوسجه» برخاست:« ای پسر پیامبر ترا رها کنیم  درحالی که دشمنان از همه سو شما را محاصره کرده اند؟ در این صورت، در پیشگاه خدا چه جوابی خواهیم داشت؟ آنقدر از تو دفاع می کنم و به آنها ضربت می زنم تا با تو شهید شوم.»
سعد بن عبدالله حنفی گفت:« ای پسر پیامبر، ما ترا تنها نمی گذاریم تا خدا بداند که با کمک کردن به تو، بعد از رسول خدا، او را یاری کرده ایم.»
زهیربن قین گفت:« به خدا سوگند دوست داشتم که کشته شوم، سپس زنده شوم، سپس کشته شوم و این کار هزار بار تکرار شود تا جلوی قتل تو را بگیرد و بلا از جان این جوانان و خاندان پیامبر دور شود.»
کودکی سیزده ساله به نام قاسم، درکنار امام حسین بانگ برآورد: عمو جان، آیا من هم دراین مصاف کشته می شوم؟
حسین (ع) دیده فرو افکند و فرمود: پسربرادر، می خواهم بدانم مرگ در ذائقه تو چگونه است؟ عمو جان، چنین مرگی که برای رفع ظلم و یاری دین خداست، در کام من از عسل شیرین تر است. امامحسین (ع) نفسی عمیق برآورد و فرمود: آری فرزند برادر، تو نیز به شهادت خواهی رسید.
حرّ بهشت را انتخاب می کند
حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان لشکر دشمن است، ناباورانه به این سو و آنسو می نگرد؛ هیجان و اضطراب، او را لحظه ای آسوده نمی گذارد؛ سخت در اندیشه است؛ شک و تردید، امانش را بریده و بر سر دو راهی قرار گرفته است؛ از یک سو، حسین (ع)، فرزند پیامبر (ص) ، پرچم حق خواهی و عدالت جویی را برافراشته، مردم را به دفاع از ارزشهای انسانی فرا می خواند. از سوی دیگر، زندگی قریبنده دنیا، با زرق و برق فراوان، درمقابل چشمان او خودنمایی می کند و برای بدست آوردن آن، باید به روی پاک ترین انسانهای زمین شمشیر بکشد و حقیقت و انسانیت را پایمال سازد.
قلبش به تپش درآمده و نگران است. بسرعت نزد فرمانده سپاه کوفه، عمر بن سعد می رود: ای عمر آیا تو براستی با حسین می جنگی؟
عمر بن سعد: آری، به خدا سوگند چنان جنگی خواهم کرد که کمترین آن، قطع دستها و بریدن سرها است.
حر به خود می لرزد و رنگ رخسارش دگرگون می شود. فردی که درکنار اوست ، می پرسد: ای حر ترا چه می شود؟ تا کنون چنین پریشان حال نبوده ای. من همواره تو را بر شجاعان مقدم می داشتم.
حر پاسخ می دهد: باید میان بهشت و دوزخ یکی را انتخاب کنم. دراینجا شکوهمندترین و زیباترین لحظه انتخاب فرا می رسد. حر ناگهان برمی خیزد و بانگ برمی آورد: به خدا سوگند جز بهشت را بر نمی گزینم، هرچند که مرا تکه تکه کنند و در آتش بسوزانند.
لحظاتی بعد حر، آن مرد شجاع و بی باک کوفه، لرزان و سرافکنده، آرام آرام بسوی اردوگاه امام حسین (ع) می رود، در حالی که سپر خود را واژگون کرده، با دیدگانی اشک آلود این جملات را زمزمه می کند: «خداوندا، بسوی تو باز می گردم و امیدوارم که توبه ام را بپذیری. خدایا، من دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را به هراس افکندم، این گناه بزرگ را بر من ببخشای.»
افسر سرکش نبرد، سردرگریبان و شرمسار به حضور امام می رسد: ای پسر رسول خدا، جانم فدای تو باد. من حر هستم. همان کس که راه را بر تو بست. به خدا سوگند باور نمی کردم با تو چنین کنند. اینک از کار خویش پشیمانم و آماده ام در راهت جانم را فدا کنم. آیا خداوند توبه مرا می پذیرد؟
امام با گذشت و مهربانی فراوان پاسخ می دهد:« آری، خداوند توبه پذیر است. خداوند رحمت خویش را برتو ارزانی دارد.»
حر می گوید: اجازه دهید من اولین کسی باشم که در میدان جانبازی کند .
امام او را آزاده می خواند و به او اجازه نبرد می دهد. حر با شوری وصف ناپذیر به سپاهیان ضلالت یورش می برد و تا آخرین لحظه حیات، دلاورانه از امام حسین (ع) و یارانش دفاع می کند. سرانجام روح آزاد حر، به جایگاه های بلند سعادت و روشنایی پرواز می کند.


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 1:26 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

بار دیگر شور حسینی همه را در بر گرفته است. ماه محرم فرا رسیده است. عزاداران حسینی، با شوق و عشق در مجالس سوگواری امام حسین (ع) حضور می یابند ، جامه سیاه بر تن می کنند و بانگ بر می آورند که :
باز در جان جهان یک سره غوغاست، حسین
این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین
گذشت زمان ، این نکته را روشن کرده که امام حسین (ع) و یارانش ، مردان پیروز واقعه کربلا بودند . گرچه آنان در کربلا ، جان خویش را از دست دادند ، اما اسلام را روح و حیاتی دوباره بخشیدند ، و شیوه مبارزه با ستم را به جهانیان آموختند . در این حماسه بزرگ ، امام حسین و یاران باوفایش به شهادت رسیدند ، اما برای همیشه تاریخ ، در نگاه دین باوران و عدالتخواهان ، جایگاهی شکوهمند یافتند و محبوبِ دلها شدند .
قیام امام حسین (ع) در عاشورای سال 61 هجری ، با نثار خونهای پاک عزیزان ، اسارت بانوان و کودکان و با صحنه هایی آکنده از مصیبت و مظلومیت رقم خورد . بر این اساس ، یادآوری اخبار آن قیام خونین ، همواره عواطف انسانها را برانگیخته و در طول تاریخ ، منجر به برپایی عزاداری با اشکال‌ گوناگون شده است .
عزاداری، مراسمی است که معمولا برای تسلی دادن به فرد یا افراد مصیبت دیده برگزار می شود . شخصیت امام حسین (ع ) و حوادث قیام او ، چنان مصیبت بار است که پس از گذشت قرنها ، مردم خود را داغدارِ آن حادثه بزرگ می دانند و با شرکت در مراسم سوگواری ایشان ، به یکدیگر ، و به صاحبان اصلی مصیبت - پیامبر و اهل بیت آن حضرت - تسلّی می دهند . ویژگی اصلی عزاداری امام حسین ، این است که در قالب مردمی ترین رسم‌ های اجتماعی میان مسلمانان انجام می شود و زن و مرد و پیر و جوان ، با حضور در مراسم سوگواری ، پیامها و درس‌ های حماسه حسینی را با عمق جان مرور می کنند .
گوینده :
ریشه عزاداری امام حسین را باید در مهر و محبّتِ به او جستجو کرد که تا عمق احساسات و عواطفِ عزاداران راه یافته است . عزاداران براساس پیوند عمیق عاطفی با امام ، هر ساله مراسم عزای حسینی را به شکلی با شکوه برگزار می کنند ، و این ، مصداق بارز این سخن رسول خدا (ص) است که فرمود : " برای شهادت امام حسین در دلهای مؤمنان ، حرارتی است که هرگز سرد و خاموش نمی شود . "
شهید مطهری ، اندیشمند معاصر در این باره می گوید : « هر مکتبى اگر چاشنی اى از عاطفه نداشته باشد و صرفاً به آرمان و اندیشه بسنده کند ، آنقدرها در روحها نفوذ نمی کند و شانس بقا ندارد . ولى اگر یک مکتب ، چاشنی اى از عواطف داشته باشد ، این عواطف و احساسات به آن حرارت مى‏ بخشد . بدون شک ، مکتب امام حسین ، مکتب منطق و فلسفه است و باید از آن درسهای بسیار آموخت . اما اگر این مکتب را صرفاً به صورت یک مکتب فکرى بازگو کنیم ، حرارت و جوشش آن گرفته مى‏ شود و کهنه مى‏ گردد . »
عزاداری برای امام حسین (ع) ، سبب شده است که یاد و پیام نهضت عاشورا برای همیشه زنده و جاوید بماند و آموزه‌ های آن به بشریت منتقل شود . از این طریق ، همه انسانها در طول تاریخ ، با مفاهیم ارزشی چون : ستم ستیزی ، آزادگی ، شهادت طلبی ، ایثار و حقیقت جویی آشنا شده اند . ادوارد گیبون ، نویسنده انگلیسی در این باره می نویسد : " طی قرون متمادی در سرزمین های مختلف ، شرح صحنه های حزن انگیز مرگ حسین ، موجب بیداری قلب حتی خونسردترین مخاطبان شده است . پیروان امام حسین با عزاداری حسینی می آموزند که نباید پستی و تحقیر و استعمار و استثمار را پذیرفت ، زیرا شعار پیشرو و سرور آنان ، تن ندادن به ظلم و ستم بود . »
در مجالس عزاداری امام حسین ، عالمان و سخنرانان ، مباحث دینی ، اخلاقی و تربیتی را مطرح می کنند و شرکت کنندگان در محافل سوگواری را با شخصیت امام حسین و علل و آثار نهضت آن بزرگوار آشنا می سازند . در این مراسم ، منطق و معرفت ، با اشک و سوز برای مظلومیت سرور شهیدان همراه می شود و جان ‌های خسته از زندگی روزمره را متحول می سازد . به این ترتیب ، عزاداران ، احساس پاکی و معنویت می کنند . درواقع همانگونه که در محرم سال 61 هجری ، امام حسین (ع) برای احیای ارزشهای دینی قیام کرد ، مراسم عزاداری آن حضرت در طول تاریخ ، بستری برای زنده نگه داشتن دین و ترویج معارف آن بوده است .
از همین رو ، امام خمینی (ره) می فرماید : « این مصیبتها را زنده نگاه دارید . زیرا برکاتی که به ما می رسد از آنهاست . این برکات از کربلاست . کربلا و نام مبارک سیدالشهدا را زنده بدارید که با زنده بودن او ، اسلام زنده نگه داشته می شود . »
روایات نقل شده از اهل بیت پیامبر ، بیانگر آن است که آنان ، به یاد مصائب و مظلومیت امام حسین (ع) می گریستند و علاقمندان خود را به بزرگداشت یاد شهدای کربلا ، تشویق می کردند . ابوعلی دِعبل خزاعی ، شاعر توانا و دوستدار خاندان پیامبر ، می ‏گوید : در شهر مرو ، مولایم علی بن موسی ( امام رضا ) (ع) را دیدم که با حالتی محزون در میان یاران خود نشسته بود . با دیدن من خوشحال شد و فرمود : « خوشا به سعادتت ای دعبل که ما را با دست و زبانت یاری می‏ کنی ! » سپس مرا مورد احترام قرار داد و فرمود : « دوست دارم برای من شعری بخوانی . این روزها ، روز حزن و اندوه ما و روز شادی دشمنانمان است. »
نخستین کسانی که مراسم سوگواری و عزاداری را برای امام ‏حسین ع برپا کردند ، بانوانی بودند که پس از واقعه کربلا به اسارت درآمدند . خانواده امام حسین و یارانش از همان زمان ، نوحه‏ سرایی را آغاز کردند . پس از واقعه عاشورا ، کاروان اسیران در کوفه به عزاداری پرداخت و افشاگری علیه مظالم و جنایات امویان را آغاز نمود . مردم شام نیز پس از خطبه روشنگر امام سجاد (ع) ، تحت تأثیر قرار گرفتند و به عزاداری برای امام حسین پرداختند. در مدینه، برای نخستین ‏بار ، اُمّ سَلَمه ، همسر پیامبر (ص) ، مراسم عزاداری برای امام حسین برپا کرد . از زمان امام باقر به بعد ، عزاداری در قالب خواندن اشعار حزن انگیز ، به ‏تدریج تحول یافت و اندک اندک جنبه مراسم و حالت تجمع و یادبود پیدا کرد.
در عصر امام صادق (ع) ، عزاداری امام حسین (ع)، بیش از پیش رونق یافت. اما مردم تنها یک روز مجاز بودند در کنار مرقد آن حضرت در کربلا عزاداری کنند .
در دوره های بعد تاریخی، عزاداری امام حسین غالباً به مرثیه ‏سرایی و گریستن محدود می شد. مرثیه بیشتر در قالب شعر بود و شاعران شیعی آن را می‏ خواندند. در کنار آنها، می‏ توان از قصه‏ گویانی نام برد که واقعه کربلا را به تفصیل بیان می کردند.
عزاداری برای امام حسین (ع ) به هر شکلی که انجام شده ، تاثیرات فراوانی بر جا گذاشته است . " سون آندرسون فون هیدن " خاورشناس که برای مطالعه مناطق کویری به ایران سفر کرده بود ، درباره مراسم عزاداری در طبس نوشته است : « من در ماه محرم ، وارد طبس شدم . دهه اول این ماه ، به امام حسین (ع) ـ شهید کربلا ـ اختصاص دارد . سالگرد شهادت امام حسین ، عاشورا نامیده می ‏شود و هیچ روزی از سال ، احساسات مذهبی شیعیان به اندازه این روز تحریک نمی‏ شود . یاد حسین ، در تمام شهرهای ایران با نوحه و ناله و اشکهای سوزناک ، زنده می ‏شود . دلاوری‏ های حسین مورد تمجید قرار می ‏گیرد و دشمنش ، یزید ، مورد نکوهش قرار می گیرد. تمام این اتفاقات، روح حمیت و آزادمردی را در مخاطبان می آفریند. »
اشک و آه عزاداران ، آنان را به آرامش روحی روانی می رساند . از سوی دیگر ، سبب می شود که آنان بکوشند در رفتار خود ، شبیه به آن انسان های کاملی باشند که در صبر و استقامت و فداکاری در عالم ممتاز بودند . هنگامی که عزاداران به یادِ وفاداری ابوالفضل العباس (ع) ، یا آزادگی حرّ بن یزید ریاحی اشک می ریزند ، ناخودآگاه ، می کوشند در حد توان ، جوانمرد و وفادار باشند ، و از نامردمی دوری کنند.
سوگواری بر امام حسین (ع) ، حرکتی کاملا آگاهانه و معنا دار است . گرامیداشت بزرگمردی که برای احیای دین و اجرای عدالت ، سخت ترین شرایط را به جان خرید ، روح و روان فرد عزادار را به شخصیت عظیم آن انسان وارسته پیوند می زند . از سوی دیگر ، ماهیت زشت و پلید کسانی را که دربرابر امام حسین (ع) صف آرایی کردند ، آشکار می سازد و موجب می شود مردم عمیقا از ظلم و ستم متنفر شوند.
از همین رو، گفته اند گریه و عزاداری برای حسین (ع) ، انقلاب و مکتب او را زنده نگاه داشته است . امروزه شاهدیم که قیام امام حسین و آموزه های تربیتی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی آن ، در رشد و بیداری جوامع، تاثیر داشته است. می توان گفت عناصر موثر در نهضت کربلا ، از مؤلفه های اصلی بالندگی اسلام در طول تاریخ بوده است.

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 1:4 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

The Law Quad as seen from the Ross School of Business.

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

The Diag from above

  

  

  

  

  

  

  

  

  

  

  

Looking towards town from the Ross School of Business

  

  

  

  

  

  

  

  

  

  

  

From any tall spot downtown you’ll see a distant ring of trees surrounding

  

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

School of Public Policy from the Ross School of Business

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Huron River as seen from Huron Towers (Thanks Kai).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Part of the Law Quad

A church steeple downtown

Distant houses as seen from the top of the Washington Street parking structure.


نوشته شده در دوشنبه 89/9/15ساعت 11:39 صبح توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ ».
 دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته آنرا خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

   

  

این داستان مصداق این ضرب المثل شیرین فارسی است:
 «تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دھد باز»

 

 

نکته ها:


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/3ساعت 2:47 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام” گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از “ابر نیمه تمام” پرسید:” چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!”
پسر گفت:” هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!”
شیوانا گفت:” اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند. آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند.”
“ابرنیمه تمام” کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:” به این موضوع فکر نکرده بودم. خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم.”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!”
دو هفته بعد “ابر نیمه تمام” نزد شیوانا آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند. هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود.” شیوانا تبسمی کرد و گفت:” اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!” پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:” حق با شماست استاد! این دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر  شکسته می شود. آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!”
پسرک راهش را کشید و رفت. یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت که چرا بین عشق دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید. شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:” هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و “ابر نیمه تمام” هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد.”
یک ماه بعد خبر رسید که “ابر نیمه تمام” بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.
یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و در مقابل جمع به بدگویی “ابر نیمه تمام” پرداخت و گفت: ” این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:”دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه “ابر نیمه تمام” بگوید. از این پس نام او “تمام آسمان” است. اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از “تمام آسمان” بپرسید. همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک “تمام آسمان ” برسید. او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است.”
.مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.
عمر گفت: `واعمراه، لولا على لهلک عمر`- `اگر على نبود من هلاک شده بودم.`

 

  


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/3ساعت 2:3 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس