آلما

 

روزی کودکی می خواست به دنیا بیاید.

از خدا پرسید: به من گفته اند امروز من را به زمین می فرستی،

اما من چطور می توانم آن جا زندگی کنم؟ من خیلی کوچک و ناتوانم

خدا گفت: عزیزم! از میان همه فرشتگانم یکی از آنها را برای تو

انتخاب کرده ام. او منتظر توست و از تو مراقبت خواهد کرد

کودک گفت: اما خدایا! من در بهشت کاری نمی کنم جز خواندن و خندیدن و همین من را شاد می کند.

خدا گفت: در آن جا فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و تو را خواهد خنداند. او تو را شاد خواهد کرد.

کودک گفت: وقتی مردم حرف می زنند ، من زبان آنها را نمی فهمم، چه کار کنم ؟

خدا گفت: فرشته ی تو زیباترین و شیرین ترین حرف ها را به تو خواهد گفت که تا به حال نشنیده ای .

 او با صبر و حوصله به تو زبان آنها را یاد خواهد داد .

کودگ گفت: خدایا! وقتی می خواهم با تو صحبت کنم چه کار باید بکنم؟

خدا گفت: فرشته ی تو دستانت را بالا خواهد برد و دعا کردن را به تو یاد خواهد داد و من صدایت را خواهم شنید.

کودک گفت: شنیدم روی زمین آدم های بد هم زندگی می کنند و کارهای

زشت و ناپسند انجام می دهند، چه کسی از من در برابر آنها دفاع خواهد کرد؟

خدا گفت: فرشته ی تو از تو دفاع خواهد کرد، حتی اگر جان او به خطر بیفتد.

تو از هر چیز دیگری برای او با ارزش تری خدا لبخند زد و ادامه داد؛

 فرشته ات به تو یاد می دهد چگونه خوب باشی و خوب زندگی کنی و پاک و منزه به سوی من برگردی

 و از نگاه به او خواهی دانست که من همیشه با توام

و آنگاه صداهایی از زمین به آنها رسید و کودک می دانست وقت رفتن رسیده است .

کودک به خدا گفت: خدایا! حالا که باید بروم می توانی اسم فرشته ام را به من بگویی تا او را بشناسم؟

وخدا گفت: نام واقعی فرشته ات مهم نیست،

تو او را صدا خواهی کرد مادر...

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 3:57 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

 

نامت چه بود؟
آدم


فرزند؟

من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت


محل تولد؟
بهشت پاک

 

اینک محل سکونت؟
زمین خاک

 

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

 

قدت؟
روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

 

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

 

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

 

رنگت؟
اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

 

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان

 

وزنت ؟
نه آنچنان سبک که پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک

 

جنست ؟
نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا

 

شغلت ؟
در کار کشت امیدم

 

شاکی تو ؟
خدا

 

نام وکیل ؟
آن هم خدا

 

جرمت؟
یک سیب از درخت وسوسه

 

تنها همین ؟
همین

!!!!

حکمت؟
تبعید در زمین

 

همدست در گناه؟
حوای آشنا

 

ترسیده ای؟
کمی

 

ز چه؟
که شوم اسیر خاک

 

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

 

که؟
گاهی فقط خدا

 

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

 

ولی چه ؟
حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟

 

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد

 

برای که؟
تنها خدا

 

آورده ای سند؟
بلی

 

چه ؟
دو قطره اشک

 

داری تو ضامنی؟
بلی

 

چه کسی ؟
تنها کسم خدا

 

در آ خرین دفاع؟

می خوانمش که چنان اجابت کند دعا

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 3:41 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیم را انجام دهم,فهمیدم که بیمارم...

آنجا فشار خونم را گرفتند,معلوم شد که لطافتم پایین آمده است.زمانی که دمای بدنم را سنجیدند,دماسنج درجه ی اضطراب را نشان داد.آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه مهربانی نیاز دارم,غرور سرخرگ هایم را مسدود کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالیم خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم.چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم!!

زمانی که از مشکل شنوایی شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را وقتی در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم!

....و خدای مهربانم برای همه ی این مشکلات به من مشاوره ی رایگان داد.

به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که او برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

-          هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشید

-           قبل از رفتن به مدرسه,دانشگاه و ... یک قاشق آرامش بخورید.

-          هر ساعت یک کپسول صبر,یک فنجان برادری و لیوان فروتنی بنوشید.

-          زمانی که به خانه بر می گردید یک لیوان عشق بنوشید.

امیدوارم خدا نعمت هاشو برای شما سرازیر کنه:

-           رنگین کمانی به ازای هر طوفان

-          لبخندی به ازای هر اشک

-          دوستی فداکار به ازای هر مشکل

-          نغمه ای شیرین به ازای هر آه

-          و اجابتی نزدیک برای هر دعا

به امید رحمتت ای مهربان ترین مهربانان

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:56 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى. ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهمواراما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مى‌زد

آن روزها که من رکاب مى‌زدم و او کمکم مى‌کرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى کسلم مى‌کرد، چون کوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا نمى‌کردم. یادم نمى‌آید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مى‌زدم حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت از این گذشته می‌توانست با حداکثر سرعت براند

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:51 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

دنبالش می گردی؟ خسته شدی؟ پس بدان ما خدا را گم میکنیم..... در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد....... خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگیهای من و توست....

خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست  و تنها زمانی که خسته و درمانده می شویم به سویش می رویم....

تا به حال چند بار خوشیهایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟ تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی؟؟؟ که چقدر همه چیز خوب و زیباست؟ که چه خوب که او هست؟؟

 

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد/به عشق ایمان دارم حتی اگر آنرا حس نکنم/به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد..... تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست.....

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:47 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس