روزی کودکی می خواست به دنیا بیاید. او با صبر و حوصله به تو زبان آنها را یاد خواهد داد . تو از هر چیز دیگری برای او با ارزش تری خدا لبخند زد و ادامه داد؛ فرشته ات به تو یاد می دهد چگونه خوب باشی و خوب زندگی کنی و پاک و منزه به سوی من برگردی و از نگاه به او خواهی دانست که من همیشه با توام تو او را صدا خواهی کرد مادر... نامت چه بود؟ اینک محل سکونت؟ آن چیست بر گرده نهادی؟ قدت؟ اعضاء خانواده؟ روز تولدت؟ رنگت؟ چشمت؟ وزنت ؟ جنست ؟ شغلت ؟ شاکی تو ؟ نام وکیل ؟ جرمت؟ تنها همین ؟ !!!! حکمت؟ همدست در گناه؟ ترسیده ای؟ ز چه؟ آیا کسی به ملاقاتت آمده؟ که؟ داری گلایه ای؟ ولی چه ؟ دلتنگ گشته ای ؟ برای که؟ آورده ای سند؟ چه ؟ داری تو ضامنی؟ چه کسی ؟ در آ خرین دفاع؟ می خوانمش که چنان اجابت کند دعا به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیم را انجام دهم,فهمیدم که بیمارم... آنجا فشار خونم را گرفتند,معلوم شد که لطافتم پایین آمده است.زمانی که دمای بدنم را سنجیدند,دماسنج درجه ی اضطراب را نشان داد.آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه مهربانی نیاز دارم,غرور سرخرگ هایم را مسدود کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالیم خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم.چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم!! زمانی که از مشکل شنوایی شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را وقتی در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم! ....و خدای مهربانم برای همه ی این مشکلات به من مشاوره ی رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که او برایم تجویز کرده است استفاده کنم: - هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشید - قبل از رفتن به مدرسه,دانشگاه و ... یک قاشق آرامش بخورید. - هر ساعت یک کپسول صبر,یک فنجان برادری و لیوان فروتنی بنوشید. - زمانی که به خانه بر می گردید یک لیوان عشق بنوشید. امیدوارم خدا نعمت هاشو برای شما سرازیر کنه: - رنگین کمانی به ازای هر طوفان - لبخندی به ازای هر اشک - دوستی فداکار به ازای هر مشکل - نغمه ای شیرین به ازای هر آه - و اجابتی نزدیک برای هر دعا به امید رحمتت ای مهربان ترین مهربانان خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعداً تک تک آنها را بهرخم بکشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى. ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهمواراما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مىزد آن روزها که من رکاب مىزدم و او کمکم مىکرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى کسلم مىکرد، چون کوتاهترین فاصلهها را پیدا نمىکردم. یادم نمىآید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مىزدم حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت از این گذشته میتوانست با حداکثر سرعت براند دنبالش می گردی؟ خسته شدی؟ پس بدان ما خدا را گم میکنیم..... در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد....... خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگیهای من و توست.... خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست و تنها زمانی که خسته و درمانده می شویم به سویش می رویم.... تا به حال چند بار خوشیهایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟ تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی؟؟؟ که چقدر همه چیز خوب و زیباست؟ که چه خوب که او هست؟؟ خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد/به عشق ایمان دارم حتی اگر آنرا حس نکنم/به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد..... تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست.....
از خدا پرسید: به من گفته اند امروز من را به زمین می فرستی،
اما من چطور می توانم آن جا زندگی کنم؟ من خیلی کوچک و ناتوانم
خدا گفت: عزیزم! از میان همه فرشتگانم یکی از آنها را برای تو
انتخاب کرده ام. او منتظر توست و از تو مراقبت خواهد کرد
کودک گفت: اما خدایا! من در بهشت کاری نمی کنم جز خواندن و خندیدن و همین من را شاد می کند.
خدا گفت: در آن جا فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و تو را خواهد خنداند. او تو را شاد خواهد کرد.
کودک گفت: وقتی مردم حرف می زنند ، من زبان آنها را نمی فهمم، چه کار کنم ؟
خدا گفت: فرشته ی تو زیباترین و شیرین ترین حرف ها را به تو خواهد گفت که تا به حال نشنیده ای .
کودگ گفت: خدایا! وقتی می خواهم با تو صحبت کنم چه کار باید بکنم؟
خدا گفت: فرشته ی تو دستانت را بالا خواهد برد و دعا کردن را به تو یاد خواهد داد و من صدایت را خواهم شنید.
کودک گفت: شنیدم روی زمین آدم های بد هم زندگی می کنند و کارهای
زشت و ناپسند انجام می دهند، چه کسی از من در برابر آنها دفاع خواهد کرد؟
خدا گفت: فرشته ی تو از تو دفاع خواهد کرد، حتی اگر جان او به خطر بیفتد.
و آنگاه صداهایی از زمین به آنها رسید و کودک می دانست وقت رفتن رسیده است .
کودک به خدا گفت: خدایا! حالا که باید بروم می توانی اسم فرشته ام را به من بگویی تا او را بشناسم؟
وخدا گفت: نام واقعی فرشته ات مهم نیست،
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاک
زمین خاک
امانت است
روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
روز جمعه، به گمانم روز عشق
اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان
نه آنچنان سبک که پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک
نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا
در کار کشت امیدم
خدا
آن هم خدا
یک سیب از درخت وسوسه
همین
تبعید در زمین
حوای آشنا
کمی
که شوم اسیر خاک
بلی
گاهی فقط خدا
دیگر گلایه نه؟، ولی...
حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟
زیاد
تنها خدا
بلی
دو قطره اشک
بلی
تنها کسم خدا
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |