سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

 جوانى ادعا مى کرد که قبلاً هم زندگى کرده است... و دانشمندان شکاکى که او را تست مى کردند شکست را با تلخى تمام پذیرفتند. این موردى بود که نه قادر به توصیف و توضیح آن بودند و نه مى توانستند آن را تکذیب کنند  .
والدین «شانتى دوى» خانواده اى از طبقه متوسط جامعه بودند که در شهر دهلى هندوستان در آرامش زندگى مى کردند، تا اینکه در سال 1926شانتى دیده به جهان گشود.. در ابتداى تولد هیچ چیز غیرعادى نبود. اما...
همچنانکه او بزرگتر مى شد و دوران کودکى را پشت سرمى گذاشت مادرش متوجه شد که فرزندش دچار گیجى و سردرگمى است وقتى کمى بیشتر به کارهاى او دقت کرد، به نظرش رسید که او با یک شخص خیالى مشغول صحبت و گفت وگو است.
او هفت سال بیشتر نداشت با این حال والدینش در مورد سلامتى عقل او نگران شدند.. در همان سال بود که شانتى کوچک به مادرش گفت قبلاً در شهر کوچکى به نام موترا زندگى مى کرده است و به توصیف خانه اى پرداخت که روزگارى در آن زندگى کرده است.. مادر شانتى گفته هاى دختر را براى پدربازگو کرد و پدر نیز فرزندش را پیش پزشک برد. بعد از اینکه «شانتى» داستان عجیب خود را براى پزشک گفت؛ او تنها سرش را تکان مى داد. اگر این دختر دچار بیمارى عقلى بود مورد بسیار نادرى به شمار مى رفت و اگر چنین نبود دکتر جرأت بیان حقیقت را نداشت.. دکتر به پدر شانتى توصیه کرد گه گاه سؤالاتى را از دخترش بکند و اگر پاسخهایش همچنان یکسان بود، مجدداً به وى مراجعه کنند.
شانتى هرگز داستانش را تغییر نداد. تا اینکه به سن 9 سالگى رسید. در این مدت والدین پریشان حال او دیگر از حرفهایش متعجب نمى شدند زیرا با بى میلى پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است.
سال 1935بود. روزى شانتى به والدینش گفت او در موترا ازدواج کرده و سه فرزند به دنیا آورده است. سپس مشخصات کودکان او خود نام آنها را گفت و ادعا کرد نام خودش در زندگى قبلى اش «لوجى» بوده است اما والدینش تنها مى خندیدند و اندوه خود را پنهان مى کردند.
در یک بعدازظهر که شانتى و مادرش مشغول آماده کردن عصرانه بودند، کسى در زد و دختر به طرف در دوید تا در را باز کند. اما بازگشت وى بیش از حد معمول طول کشید. شانتى به غریبه اى که روى پله ها ایستاده بود، خیره شده بود او گفت مادر! این مرد پسرعموى شوهرم است. او هم در شهر موترا در محلى نه چندان دورتر از منزل ما زندگى مى کرد.
آن مرد واقعاً در شهر موترا زندگى مى کرد و آمده بود تا در مورد کارى با پدر شانتى گفت وگو کند.. او شانتى را نمى شناخت اما به والدین دختر گفت پسرعمویى دارد که همسر او لوجى نام داشت و 10 سال قبل، هنگام به دنیا آوردن فرزندش جان خود را از دست داد.
والدین دلواپس و پریشان شانتى داستان عجیب دخترشان را براى او تعریف کردند و مرد غریبه نیز موافقت کرد در مراجعت بعدى خود به دهلى پسرعمویش را همراه بیاورد تا ببینند شانتى او را مى شناسد یا خیر.
دختر جوان از این موضوع اطلاع نداشت، اما زمانیکه مرد غریبه وارد شد، شانتى به سوى او رفت و با صداى لرزان وبعض آلود گفت این مرد شوهرش است که پیش او بازگشته است. والدین شانتى به همراه مرد که کاملاً گیج و متحیر شده بود نزد مقامات رفتند و داستان باورنکردنى خود را بازگو کردند. دولت هند تیم مخصوصى از دانشمندان تشکیل داد تا در مورد این موضوع که توجه عموم را به خود جلب کرده بود؛ بررسى و تحقیق به عمل آورد.. آیا شانتى واقعاً صورت تناسخ یافته لوجى بود؟
دانشمندان شانتى را با خود به شهر کوچک موترا بردند. هنگامى که وى از قطار پیاده شد مادر و برادر شوهرش را شناخت و نام آنها را به زبان آورد و به راحتى با زبان محلى موترا با آنان گفت وگو کرد. در حالیکه والدینش فقط به او زبان هندى آموخته بودند. دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشاتشان ادامه دادند. آنان چشمان شانتى را بستند و او را سوار کالسکه کردند. شانتى بدون تأمل، راننده را در شهر هدایت مى کرد و مشخصات مهم هر ناحیه اى را که از آن عبور مى کردند، توصیف مى کرد و او به راننده گفت که در انتهاى کوچه باریکى توقف کند.
او گفت: اینجا مکانى است که من زندگى مى کردم. هنگامى که چشمانش را گشودند او پیرمردى را دید که جلوى خانه نشسته بود و سیگار مى کشید. شانتى به همراهانش گفت: آن مرد پدر شوهرش است! در واقع آن مرد پدر شوهر لوجى بود. شانتى بطور باورنکردنى دو فرزند بزرگترش را شناخت. اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگى لوجى تمام شده بود، نشناخت.
دانشمندان عقیده داشتند کودکى که در دهلى به دنیا آمده به نحوى زندگى خانواده اى را با تمام جزییات به یاد مى آورد. گزارش آنها حاکى از این بود که هیچ نشانى از فریبکارى وجود ندارد و همچنین براى آنچه که دیده اند نمى توانند دلیل و توضیحى ارائه دهند.
داستان کاملاً مستند شانتى دوى که اکنون به عنوان کارمند دولت در دهلى نو زندگى آرامى دارد در پرونده هاى پزشکى و دولتى به ثبت رسیده است. در سال 1985وى در پاسخ به سؤال متخصصین گفته بود. یاد گرفته است تا خودش را با زندگى در زمان حال تطبیق دهد و اشتیاق دیرینه او به گذشته عجیبش، آن چنان مزاحمتى براى او ایجاد نکرده است.

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 10:52 صبح توسط احمدی نظرات ( ) | |

بزرگترین سطح نمکی دنیا با 4.085 مایل مربع در جنوب غربی بولیوی واقع شده است.

 واقعاً زیباست ... پیوند زمین و آسمان


نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 1:10 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/10/27ساعت 3:26 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

 

فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت؛ 

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که 15میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین 40 میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت (یخچال هایت) باشه؛

فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛

 

 


نوشته شده در شنبه 89/10/25ساعت 2:30 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |

  

 

به نظرت این عکس چیه؟

اگه فکر می کنی این یه عکس معمولی از یه جاده آسفالته در اشتباهی

 

مرگ میلیونها ماهی بر اثر آلودگی آب با نفت! یعنی چی؟

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 11:46 صبح توسط احمدی نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس