چشماتُ هَم بذار ! رفیق ! بیا تا بچّهگی کنیم !
بیا که تو قصّههای کارتونی زندگی کنیم !
بیا شنلقرمزی رُ بدزدیم از پنجهی گُرگ !
آخه تو کلبهش هنوزم منتظرِ مادربزرگ !
بیا تا مثلِ گالیوِر ، پا بذاریم تو لیلیپوت !
نذار مسافر کوچولو ، گُم بشه توی برهوت !
نذار رابینهودُ تَهِ ، کارتونِ ما اسیر کنن !
نذار پلنگ صورتی رُ با ماهیمُرده سیر کنن !
دنیای کارتونا قشنگ ، دنیای ما سیاهُ زشت !
کاش که کسی زندگیمونُ ، شبیهِ کارتون مینوشت !
بگو که تامسایر کجاس ؟ بگو کجاس هاکل بِری !
میخوام بازم سفر کنم ، به قصّهی تامُ جِری !
سندبادِ قصّه آخرش ، نگفت که مقصدش کجاس !
هیشکی نفهمید گالیوِر ، عاشقِ فلِرتیشیاس !
تُرنادو شیهه میکشه ، زورو هنوز رو تَرکشه !
میخواد روی دیوارِ سِتَم ، علامت ضِد بِکشه !
ببین که عمرِ غولای کارتونی خیلی کم شُده !
بیا تولّد بگیریم ، پینوکیو آدم شُده !
دنیای کارتونا قشنگ ، دنیای ما سیاهُ زشت !
کاش که کسی زندگیمونُ ، شبیهِ کارتون مینوشت !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |