سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

روزی کودکی می خواست به دنیا بیاید.

از خدا پرسید: به من گفته اند امروز من را به زمین می فرستی،

اما من چطور می توانم آن جا زندگی کنم؟ من خیلی کوچک و ناتوانم

خدا گفت: عزیزم! از میان همه فرشتگانم یکی از آنها را برای تو

انتخاب کرده ام. او منتظر توست و از تو مراقبت خواهد کرد

کودک گفت: اما خدایا! من در بهشت کاری نمی کنم جز خواندن و خندیدن و همین من را شاد می کند.

خدا گفت: در آن جا فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و تو را خواهد خنداند. او تو را شاد خواهد کرد.

کودک گفت: وقتی مردم حرف می زنند ، من زبان آنها را نمی فهمم، چه کار کنم ؟

خدا گفت: فرشته ی تو زیباترین و شیرین ترین حرف ها را به تو خواهد گفت که تا به حال نشنیده ای .

 او با صبر و حوصله به تو زبان آنها را یاد خواهد داد .

کودگ گفت: خدایا! وقتی می خواهم با تو صحبت کنم چه کار باید بکنم؟

خدا گفت: فرشته ی تو دستانت را بالا خواهد برد و دعا کردن را به تو یاد خواهد داد و من صدایت را خواهم شنید.

کودک گفت: شنیدم روی زمین آدم های بد هم زندگی می کنند و کارهای

زشت و ناپسند انجام می دهند، چه کسی از من در برابر آنها دفاع خواهد کرد؟

خدا گفت: فرشته ی تو از تو دفاع خواهد کرد، حتی اگر جان او به خطر بیفتد.

تو از هر چیز دیگری برای او با ارزش تری خدا لبخند زد و ادامه داد؛

 فرشته ات به تو یاد می دهد چگونه خوب باشی و خوب زندگی کنی و پاک و منزه به سوی من برگردی

 و از نگاه به او خواهی دانست که من همیشه با توام

و آنگاه صداهایی از زمین به آنها رسید و کودک می دانست وقت رفتن رسیده است .

کودک به خدا گفت: خدایا! حالا که باید بروم می توانی اسم فرشته ام را به من بگویی تا او را بشناسم؟

وخدا گفت: نام واقعی فرشته ات مهم نیست،

تو او را صدا خواهی کرد مادر...

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 3:57 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس