نخورده و نچشیده مستم امشب. توی سکوت ستاره ها چیزی می بینم که می دانم در این چند هزارسال به دنبالش بوده ام ولی هنوز برایم دست نیافتنی است .قبول دارم که سقف آسمان خیلی بلند است و این ساکنان آسمان چندان به خاک زیر پایم نزدیک نیستند اما انگار امشب من به آنها نزدیکترم سقف آسمان کوتاه نشده اما انگار دستان نگاهم از آنها کوتاه نیست چیزی هست که لمسش می کنند . ستاره ها این مونسهای شبهای تاریک و ساکتم امشب بیشتر حرف می زنند . امشب همه زبان درآورده اند از اعماق وجودم کسی فریاد میزند" آنچه این چند هزار سال می خواستم و دم نزدم امشب می خواهم با فریاد صدایش کنم" . کاش خدا برای خواسته من اسمی خلق کرده بود . ولی هرچند اسمش را نمی دانم از روی سرمشق ستاره ها فریادش میزنم . تربودن چشمانم . سنگینی پلکهایم . خستگی پاهایم . و زبان چسبیده به سقم را جدا از بودنم احساس می کنم . اینها همه هستند ولی من نیستند . و من در لابلای نگاهم به آسمان در لابلای ستاره ها و چشمانم و در لابلای نفسهای جاری ام و احساس روی دستانم گم شده ام .بارها با خودم کلنجار رفته ام و برای خودم صلاح و ناصلاح تعیین کرده ام ولی اینها نقشه گنج نجات من نبود . تفکر و برنامهء بودن : فقط برنامه بودن خستگی پاها . درک انگشتان . احساس نامطلوب ته حلقم بود نه برنامه بودن خودم . امشب نیز مثل شبهای دیگر به راه چاره میاندیشم و می دانم که راه چاره بدست آوردنی نیست . بلکه ناگهان بدون دعوت قبلی و بنا به شرایطی که نمی دانم ظاهر می شود .از همه ماحصل تفکرم این جمله بس که دردی دارم و نمی دانم که چیست .کسی به من نگفت به آسمان نگاه کنم . آسمان مسکن من بود و کسی نخواهد گفت برای این درد بی درمان چه کنم دوای من نیز خودش خواهد آمد .معلم سختگیرم روزگار . وقت چندانی به من نمی دهد تا با ستارگان این معشوقه های جاودانم بگذرانم . و هنوز آن پنجه ای که مرا از کوچه پس کوچه های تنم برکند نیامده است.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |