قلب دختر از عشق بود. پاهایش از استواری و دستهایش از دعا اما شیطان هنوز ناراضی بود چون دختر هنوز استوار بود . این بار شیطان محکم ترین ریسمانش را به در کشید. ریسمان نا امیدی را. نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید. نا امیدی پیله ای شد و کلاف نا امیدی، غرور و هوس را دیگر دخترک طاقت و پای ماندن نداشت و می گفت: نه باز نمی شود. هیچ وقت باز نمی شود. منتظر بود. منتظر ............ خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند. پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای. اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید پس انسان نیز می تواند. خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را . دختر نخستین گره را باز کرد و دیری نگذشت که دیگر نه گرهی بود و نه پیله ای و نه کلافی. هنگامی که دختر از پیله نا امیدی به در آمد و بند هوس را پاره کرد ، شیطان مدت ها بود ریسمان غرور را گشود. دستهایش را بلند کرد و خدا را خواند.
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود پس کیسه شرارتش را گشود و ریسمانی به
در کشید. ریسمان هوس را. قلب دختر اسیر هوس شد و دختر صید کوچکی شد در بند صیاد هوس.
اما شیطان هنوز راضی نبود . چون دختر هنوز استوار بود و دستهایش از دعا.
باز شیطان ریسمانش را به در کشید. ریسمان کبر و غرور. غرور دور شانه های دختر حلقه زد و توانایی دستهای دختر را گرفت و دیگر نمی توانست دستش را برای دعا بلند کند.
دختر کرم کوچک ناتوانی.
شیطان می خندید و دور پیله او می چرخید. خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف را باز کنند
اما دختر کلافه بود و به فرشته ها کمک نمی کرد.
شیطان نیز منتظر بود. منتظر تمام شدن آخرین توان های دختر.
که گریخته بود.
ولی هنوز باید کار می کرد.
آنگاه خدا لبخند زد و هزاران پروانه را فرستاد تا هر کدام پیامی را به دختر برساند.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |