شایعه پراکنی = پشیمانی + حسرت + ... زنی شایعهای را دربارهی همسایهاش مدام تکرار کرد. در عرض چند روز، همهی محل داستان را فهمیدند. شخصی که داستان دربارهی او بود عمیقاً آزرده و دلخور شد. بعد زنی که آن شایعه را پخش کره بود متوجه شد که کاملاً اشتباه میکرده. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه میتواند بکند. پیر خردمند گفت: « به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه میآیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز.» زن اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد. روز بعد، مرد خردمند گفت: «اکنون برو و همهی پرهایی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور.» زن در همان مسیر به راه افتاد اما با ناامیدی دریافت که باد همهی پرها را با خود برده. پس از ساعتها جستجو، تنها با سه پر در دست بازگشت. خردمند گفت: «میبینی؟ انداختن آنها آسان است اما بازگرداندشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض اینکه چنین کردی، دیگر هرگز نمیتوانی کاملاً آن را جبران کنی.»
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |