سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آلما

 

مجنون اومد دنبال لیلی.
لیلی ازش پرسید: اگه غریبه به چادرهای ما نزدیک بشه سگهای قبیله تکه و پارش میکنن، تو چطوری خودتو رسوندی اینجا؟
گفت : خودمو انداختم جلوی سگها، دیدن از عشق تو دیگه شدم پوستو استخون. کاری بهم نداشتن.
لیلی پرسید : چی برام آووردی؟
مجنون گفت : مگه تو چیزی برام گذاشتی .
هی پرس و جو کرد از مجنون که یه چیزی داری.
مجنون دست کرد و از لابلای موهاش یه سوزن دراورد و داد به لیلی.
لیلی پرسید : این چیه؟
مجنون جواب داد : وقتی میخواستم راه بیفتم گفتم تو بیابون که میخوام بدوم خارا توی پام میره ،بهتره یه سوزن بردارم و هر مسافتی که رفتم وایسم و با این سوزن خارها رو از پام بیرون بکشم تا سریعتر برم و زودتر برسم.
لیلی خندید و سری از روی تاسف تکون داد و گفت : پس بگو،،،واسه این اینقدر ازت سوال کردم چون دیدم خالص نیومدی . این شرط عاشقی نیست که برا رسیدن به معشوق فکر کنی که از خطرهاش چه جوری رد بشی...باید بزنی به دریا و حتی فکر نکنی که ممکنه غرق بشی...

                                

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 3:52 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس