آلما
خدا گفت:زمین سردش است.چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟ لیلی گفت :من خدا شعله ای به او داد.لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت.خدا لبخندی زد.لیلی هم خدا گفت:شعله را خرج کن.زمینم را به آتش بکش لیلی خودش رابه اتش کشید.خدا سوختنش را تماشا میکرد. لیلی گر می گرفت.خدا حظ می کرد لیلی می ترسیدآتش اش تمام شود لیلی چیزی از خدا خواست.خدا اجابت کرد مجنون سر رسید.مجنون هیزم آتش لیلی شد آتش زبانه کشید.آتش ماند.زمین خدا گرم شد خدا گفت:اگر لیلی نبود،زمین من همیشه سردش بود *عرفان نظرآهاری*
نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت
3:44 عصر توسط احمدی نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |